
بگو آنچه در دلت است و با گفتنش نیروی عشق در وجودم بیشتر میشود !
بگو آنچه در دلت غوغا کرده و با گفتنش شعله های آتش عشقمان بیشتر میشود !
بگو همان کلام مقدس را که با گفتنش دلم به آن سوی رویاهای عشق پر می کشد !
بگو که این دل دیوانه منتظر شنیدن است و این چشمهای خسته منتظر باریدن !
چشمان خیست را به چشمان خیسم بدوز ، بگو آنچه در آن قلب مهربانت است !
بگو که بی صبرانه منتظر شنیدنم ، و عاشقانه منتظر پاسخ دادن به آن !
با آن قلب عاشقش ، با همان چشمان خیس ، با صدای مهربانش گفت : دوستت دارم !
من نیز با همان قلب عاشقتر از او ، با چشمانی خیستر ، با بغض گفتم : من هم خیلی
دوستت دارم !
گفت ، گفتم ، گفتیم و آن لحظه های در کنار او بودن عاشقانه شد
بگو آنچه که دلم میخواهد ، بالاتر از دوست داشتن !
با دستان سردم ، اشکهای روی گونه مهربانش را پاک کردم ، او را در آغوش گرفتم
و
گفتم : هیچوقت مرا تنها نگذار ، باور کن که بی تو نمیتوانم زنده بمانم !
او نیز مرا محکم در آغوشش میفشرد و میگفت بدون تو هرگز !
چه آغوش گرم و مهربانی داشت ، دلم میخواست همیشه در آن آغوش گرم بمانم !
آن لحظه با تمام وجودم احساس کردم برای من است !
او نیز این احساس را داشت ، از شانه های خیسم فهمیدم !
گفتم با تو هستم ، اگر تو نیز با من باشی ، اگر روزی نباشی ، من نیز در این دنیا نیستم !
گفت ، با تو می مانم ، اگر تو نیز با من بمانی ، اگر روزی باشم ولی تو نباشی ، من نیز با
تو می آیم هر جا که باشی !
او میگفت ، من نیز برایش درد دل میکردم !
درد دل او ، درد دل من بود ، درد دل ما ، یک راز عاشقانه بود
رازی که همیشه در دلهایمان خواهد ماند !
دوستدارم عزیزم تا ابد کنارت خواهم ماند
نظرات شما عزیزان:
مهرناز 
ساعت17:34---19 آذر 1391
اگر نمک باعث شوریست...
.عجیب است یار من این همه پاسخ:مرسي
|